پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

پارسا کوچولوی مامان و بابا

5 ماهگی پارسا همراه با اولین دنده عقب

گل مامان ٥ ماهگیت هم تموم شد و اولین  کاری که کردی این بود که دنده عقب حرکت کنی . عزیزم یکمی هم غر غرو شدی مامان . هنوز هم شبا برای شیر بیدار میشی و اجازه نمیدی مامان بخوابه. این ماه که بردیمت پیش خانوم دکترت از وضعیت رشدت خیلی راضی بود. قد ٧٠ سانت وزن ٨٨٠٠ دکتر فولادی نژاد هنوز بهم اجازه نداد بهت غذای کمکی بدم فقط فرنی اونم با شیر مامان ...
9 خرداد 1390

5 ماهگی پارسا همراه با اولین دنده عقب

گل مامان ٥ ماهگیت هم تموم شد و اولین کاری که کردی این بود که دنده عقب حرکت کنی . عزیزم یکمی هم غر غرو شدی مامان . هنوز هم شبا برای شیر بیدار میشی و اجازه نمیدی مامان بخوابه. این ماه که بردیمت پیش خانوم دکترت از وضعیت رشدت خیلی راضی بود. قد ٧٠ سانت وزن ٨٨٠٠ دکتر فولادی نژاد هنوز بهم اجازه نداد بهت غذای کمکی بدم فقط فرنی اونم با شیر مامان ...
9 خرداد 1390

9 ماه انتظار و لحظه های اول پارسا

مامانی خوش اومدی  الان که این وبلاگ رو برات راه انداختیم دقیقا" ۳ ماه و ۳ هفته از زندگی قشنگت میگذره  ولی من و بابا تصمیم داریم ازروزای اولی که بوجود اومدی خاطراتت رو تا جای که وقتمون اجازه میده  بنویسیم و عکسات رو اینجا بزاریم . پسر گلم روزی که من و بابایی فهمیدیم تو داری به زندگی دو نفره مون اضافه میشی ۸ سال از زندگیمون گذشته بود  ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۹ روز جمعه بود که متوجه شدیم .خلاصه مامان کلی خوشحال شدیم و دوران انتظار ما شروع شد................................ پسرم مامانت ماهی یکبار میرفت دکتر تا صدای قلب کوچولوت رو بشنوه  توی این مدت کتاب بارداری هفته به هفته ارتباط مارو با تو قویتر کرد ودائم تو ر...
2 خرداد 1390

9 ماه انتظار و لحظه های اول پارسا

مامانی خوش اومدی الان که این وبلاگ رو برات راه انداختیم دقیقا" ۳ ماه و ۳ هفته از زندگی قشنگت میگذره ولی من و بابا تصمیم داریم ازروزای اولی که بوجود اومدی خاطراتت رو تا جای که وقتمون اجازه میده بنویسیم و عکسات رو اینجا بزاریم . پسر گلم روزی که من و بابایی فهمیدیم تو داری به زندگی دو نفره مون اضافه میشی۸ سال از زندگیمون گذشته بود ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۹ روز جمعه بود که متوجه شدیم .خلاصه مامان کلی خوشحال شدیم و دوران انتظار ما شروع شد................................ پسرم مامانت ماهی یکبار میرفت دکتر تا صدای قلب کوچولوت رو بشنوه توی این مدت کتاب بارداری هفته بههفته ارتباط مارو با تو قویتر کرد ودائم تو رو با خوندن اون کتاب تصور میکردیم . ۳۱ تیر ۸...
2 خرداد 1390

اولین روز مادر

این روز قشنگ رو به همه مامانی مهربون از جمله مامان خودم و مامان شوشوتبریک میگم . این اولین روز مادریه که پسر نازم تو زندگیش دیده ببینم امشب برای مامانش چیکار میکنه البته پارسال روز مادر تو دلم بود ولی اندازه یه نخود بود و نتونست برای مامانش هدیه بخره ...
2 خرداد 1390

قرار نی نی سایتی

روز شنبه ٣١ اردیبهشت ٨٩ بالاخره مامان با دوستای سایتش قرار گذاشت که بعد از این همه صحبت کردن  تو سایت همدیگه رو ببینن .خیلی عالی بود  دوستای خوبی بودن البته بعضی ها رو که از قبل میشناختم . خاله شقایق با آراد کوچولو خاله سمانه با آنیسای خوشگلم خاله ندا با آرشیدای با شخصیت خاله تکتم بدون علی آقاش خاله مونا با اورمز خان خاله شیده با جیگرم رامان خاله نغمه با وروجک خوشتیپ شانلی خاله کاملیااااااااااااااااااااااااا بدونه اهورای من که واقعا نفسه پارسا جونم اینا خاله هایی بودن که سر قرار اومدن و خیلی خوش گذشت البته شما کوچولوها زیاد مجال ندادین که به ما  بیشتر خوش بگذره .حتی اجازه ندادین یه عکس دسته جمعی از شما ج...
2 خرداد 1390

جمعه با مامان و بابا رفتیم خونه پرستارم

روزه جمعه که بابایی تعطیل بود قرار شد بریم خارج از شهر یه هوایی بخوریم ونمیدونم چی شد که سر از روستای سمیه جون پرستارم در آوردیم مطمئنم که این کار از پلیس بازی های مامانمه .ولی خیلی روستاشون باصفا بود و یه حموم عمومی داشتن که سمیه جون منو مامانم رو برد که ببینیم جاتون خالی حموم هم که زنونه بود برای اولین بار و فکر کنم آخرین بار کلی خانوم تو حموم دیدم ههههههههههه..................... تو راه برگشت هم خوابم برد                                       ...
2 خرداد 1390

جمعه با مامان و بابا رفتیم خونه پرستارم

روزه جمعه که بابایی تعطیل بود قرار شد بریم خارج از شهر یه هوایی بخوریم ونمیدونم چی شد که سر از روستای سمیه جون پرستارم در آوردیم مطمئنم که این کار از پلیس بازی های مامانمه .ولی خیلی روستاشون باصفا بود و یه حموم عمومی داشتن که سمیه جون منو مامانم رو برد که ببینیم جاتون خالی حموم هم که زنونه بود برای اولین بار و فکر کنم آخرین بار کلی خانوم تو حموم دیدم ههههههههههه..................... تو راه برگشت هم خوابم برد نویسنده:پارسا ...
2 خرداد 1390