شیطنتهای پارسا کوچولو شروع میشود
پارسا کوچولو میره گردش
اینجا داشتیم میرفتیم بیرون هواخوری ولی چون هوا یکم بادی بود کلاه سر کردی.در ضمن تو این هواخوری ١ ساعت تو کالسکه خوابیدی. ...
پارسا کوچولو میره گردش
اینجا داشتیم میرفتیم بیرون هواخوری ولی چون هوا یکم بادی بود کلاه سر کردی.در ضمن تو این هواخوری ١ ساعت تو کالسکه خوابیدی. ...
نویسنده :
مامان ساناز و بابا مهدی
17:23
4 ماهگی پارسا
پسر خوشگل مامی ٤ ماهگیت مبارک عزیزم .این روزا خیلی شیطون شدی دلت میخواد همه چیز رو تو دستات بگیری و بزاری تو دهن کوچولوت. همین امروز صبح واکسن ٤ ماهگیت رو زدی مامی .خیلی گریه کردی ولی زود هم آروم شدی.گلم دیگه میتونی تو روروئک ثابتت برای چند دقیقه بشینی و با وسایلش بازی کنی بعد اعصابت خورد میشه که نمیتونی اونا روبخوری و گریه میکنی که مامان بیا منو از این روروئک در بیار اینم عکست ...
4 ماهگی پارسا
پسر خوشگل مامی ٤ ماهگیت مبارک عزیزم .این روزا خیلی شیطون شدی دلت میخواد همه چیز رو تو دستات بگیری و بزاری تو دهن کوچولوت. همینامروز صبح واکسن ٤ ماهگیت رو زدی مامی .خیلی گریه کردی ولی زود هم آروم شدی.گلم دیگه میتونی تو روروئک ثابتت برای چند دقیقه بشینی و با وسایلش بازی کنی بعد اعصابت خورد میشه که نمیتونی اونا روبخوری و گریه میکنی که مامان بیا منو از این روروئک در بیار اینم عکست ...
نویسنده :
مامان ساناز و بابا مهدی
20:00
3 ماه و 23 روزگی
پارسا کوچولوی من امروز بازم مثل هر روز باروی خوش از خواب بیدار شدی .دیگه حسابی تو خواب میچرخی که منم مجبور با گردش دورانی تو توی تخت بچرم مامان جون حرکاتی که تو این ماه داری انجام میدی خیلی شیرینه برای ما .مثلا وقتی تو تختت میزارمت سعی میکنی عروسک پتو رو برداری و چنگ بزنی ولی هنوز چیزی رو بر نمیداری عزیزم . پاهات هم حسابی قوی شدن و جفت پا میکوبی تا بپری عزیزم . ...
3 ماه و 23 روزگی
پارسا کوچولوی من امروز بازم مثل هر روزباروی خوش از خواب بیدار شدی .دیگه حسابی توخواب میچرخی که منم مجبور با گردش دورانی تو توی تخت بچرممامان جون حرکاتی که تو این ماه داری انجام میدی خیلی شیرینه برای ما .مثلا وقتی تو تختت میزارمت سعی میکنی عروسکپتو رو برداری و چنگ بزنی ولی هنوز چیزی رو بر نمیداری عزیزم . پاهات هم حسابی قوی شدن و جفتپا میکوبی تا بپری عزیزم . ...
نویسنده :
مامان ساناز و بابا مهدی
18:59
بدون عنوان
پسر ناز مامان روزی که تو قرار بود به دنیا بیای من و بابا یی خیلی هیجان داشتیم از صبح انتظار کشیدیم تا ظهر بشه بریم بیمارستان تو رو بیاریم . خلاصه مامانی قبل از اینکه بدنیا بیای اتاقی که تو بیمارستان برات گرفته بودیم انقدر شلوغ بود و همه اومده بودن استقبالت که کم مونده بوده بود مارو از بیمارستان بندازن بیرون. انتظار ما بالاخره به آخر رسید و موعد اومدن تو شد ................... خیلی کوچولو بودی پسر گلم .وزنت ۳کیلو ۱۰۰ بود شب اول توی بیمارستان پیش من و مامان اشرف خوابیدی تا صبح نگاهت میکردم نمیتونستم بخوابم بابایی هم میگفت تا صبح تو خونه خوابش نبرده بود ولی از همون اول پسر با شخصیتی بودی و گریه نمیکردی الهی قربونت...