پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

پارسا کوچولوی مامان و بابا

دو ماهگیت مبارک

پسر خوشگلم قبل از بدنیا اومدنت مامان و بابا قصد داشتن برای ورودت یه مهمونی بگیرن ولی متاسفانه تو ٤ روز بعد از اومدنت زردی گرفتی و اعصاب ما ناراحت بود و دیگه به فکر جشن برای تو نبودیم به همبن دلیل جشنی که قرار بود بگیریم رو کنسل کردیم وقتی حالت بهتر شد این کارو بکنیم عزیزم ما حتی لباسی که قراربود تو جشنت بپوشی رو قبل از بدنیا اومدنت داده بودیم خاله بهارک دوخته بود . مامانی غصه نخور بالاخره یه تولد کوچولو با حضور فامیلا برات گرفتیم که تو دل تو و مامان و بابا نمونه .اینم بعضی از عکسای مربوط به اون روز   بازم دو ماهگیت ...
6 مهر 1390

هنرهای اقا پارسا

عزیز دلم تو این ماه یک روز از اداره اومدم خونه ،سمیه جون گفت پارسا بای بای یاد گرفته منم کلی خوشحال شدم و هی باتو بای بای میکردم خلاصه غروب شد یه دو ساعتی خوابیدی و وقتی بیدار شدی هر کاری کردم دیگه بای بای نکردی ههههههههههههههههههه فکر کنم یادت رفته بود .   این ماه بیشتر لغات رو میگی مثلا : دد - بابا - ماما و.................. اینم هنر دیگه ات که روی ارشیا سوار میشی........... اینم از ارشیا که تورو میچلونه     ...
6 مهر 1390

مامانه تنبل 8 ماهگی پسرت تموم شد تازه اومدی

گل مامی تو 8 ماهگی شیرینکاریهات به اوج خودش رسیده ولی  مامان وقتش کمه و نمیتونه بنویسه ١-اولین کار مهمت اینه که در کمدت رو باز کنی و همه لوازم طبقه اول و دوم کمدت رو خالی کنی 2- در ادامه همه لوازم رو کف اتاقت پخش کنی 3-تفریح بعدیت اینه که پرده اتاقت رو بچلونی و حرص منو در بیاری ، یادش بخیر قبل از بدنیا اومدنت چقدر نصاب پرده اتاقت رو اذیت کردم بخاطر یک سانت اینطرف اونطرف شدن پرده ولی افسوس که دیگه داری بادست خودت داغونش میکنی ........... ...
6 مهر 1390

6 ماهگیت مبارک

پسر خوشگلم پایان ٦ ماهگیت اولین خواسته ات شروع شد .یک روز که دانشگاه بودم پرستارت تلفن کرد که  هر چی cd برای پارسا میزارم گریه میکه آخه اون رو مامان cd رنگین کمان تو رو برده بود دانشگاه برای نلیا دختر همکارش ، خلاصه من مجبور شدم  رنگین کمان شما رو با آژانس بفرستم خونه .این اولین درخواستت بود . پسر گلم به محض اینکه 6 ماهه شد بدون کمک بالش میشینه. پایان 6 ماهگین با بابایی رفتیم خونه مادر جون ساری کلی بهت خوش گذشت و یاسی برات 4 تا cd خوشگل خریده بود که هر دوتامون ذوق کردیم عمه زهرام که طبق معمول برداشتت برد خونه اش تورو و برگشتن برات یه اسباب بازی خوشگل نازنازی خرید،خلاصه کلی اونجا بهت خوش گذشت عمه رویا هم که تا تونست چلوندت...
1 مرداد 1390