تولد 2 سالگیت مبارککککککککککککککک
خب ماجراهای تولدت داره به درازا کشیده میشه آقا پارسا .
لباس باب اسفنجیت آماده شد توسط خاله صدف و بهارک جون اما تو اصلا دوستش نداری.
یه روز غروب با بابایی و ارشیا بردیمت آتلیه که عکسای تولدت رو بگیری اماااااااااااااااااااااااااااا وقتی وارد آتلیه شدی و لباست رو دیدی گریه کردی و اونجا رو روی سرت گذاشتی و میگفتی باب بده دوسش نداری. .منم کلا انگیزه تولد گرفتن رو از دست دادم. احتمالا دیگه تولدی در کار نیست
بعد که اومدیم خونه گفتم حالا که این همه زحمت کشیدم به زور از تو عکس بگیرم و اینم عکسای اجباری .که با کلک شمع و توی آشپزخونه رفتن شما گرفته شد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی